تا کی؟

سید اسماعیل بلخی
از خون بی نوایان اخذ مفاد تاکی
وز رنج بیمردان جشن مراد تاکی
بیداد بر ضعیفان جایی نگشت تحریر
لافیدن جراید از عدل و داد تاکی
تا رتبه انتسابیاست مشکل بود توازن
فرمانروای مطلق هر بیسواد تاکی
نیکی ز خود شمردن زشتی ز دست تقدیر
بر دستگاه خلقت این انتقاد تاکی
سعی و عمل چو نبود از آرزو چه خیزد
آزردهگی به ملت خواهی زیاد تاکی
تحصیل گنج و فرهنگ بی رنج نیست ممکن
شرط است جهد قومی بی اجتهاد تاکی
همکاری و تعاون از اعتماد خیزد
با خلق خویش باشیم بی اعتماد تاکی
دیریاست مستبد را با شیخ اتحادیاست
یارب میان دزدان این اتحاد تاکی
ای مجمع عمومی زین انجمن چه حاصل
گر نیست فرق مذهب جنگ نژاد تاکی
تجهیز جیش از چیاست وین خوف و ترس از کی است
باغی که صلح روید تخم فساد تاکی
با نا توان ندیدیم جز مکر از توانان
نامیاست از حمایت غصب بلاد تاکی
از عنعنات دیرین تفکیک نوع زاید
فکری به زندهبایست از مرده یاد تاکی
بی گردش طبیعت ما را مساز مایوس
ناشاد قلب خلقی یک عده شاد تاکی
بلخی به دهر گویم یا با زمامداران
با اهل فضل آنسان کید و عناد تاکی