دو طنز منظوم از هارون یوسفی

هارون یوسفی
خره شو*
حال ما بد شد و حال دگران شد خره شو
جیب ما خالی و انبان فلان شد خره شو
آدمِ عاقل و بی واسطه در حاشیه رفت
کار و بار و نصب از دزد کلان شد خره شو
بانوان را نگذارد به وزارت برسد
به گمانی که همه کارِ جهان شد خره شو
هر وکیلی که رهء چور و رهء رشوه گرفت
یار و هم یاورِ والي ی فلان شد خره شو
طفل بیچاره، زنِ بیوه، سرِ جاده نشست
حقِ شان مصرفِ ویلای کلان شد خره شو
آنکه دایم سخن از مذهب و تقوا میزد
گپ مرداری او ورد زبان شد خره شو
تا بگفتند دو سه تا ، فللی فس شده است
حالت مرد و زن وخرد و کلان شد خره شو
اگر این بی هنران از سر ما گم گردند
تو بدان که همه ی کون و مکان شد خره شو
------------------------
* «خره شو» به زبان روسی یعنی: خوب، بسیار خوب، عالی، احسنت!
چه شد؟
ای برادر! قصههای خوبِ پیغمبر چه شد؟
مسجد ما در لبِ چاراهی قنبر چه شد؟
یک زمانی گفته بودی: «کافر آمد در وطن«
نعرهی تکبیر تان الله و آن اکبر چه شد؟
حالیا با «بنز » و «کادیلاک» و «هوندا» میروی
جانک ماما! بگو آن قاطر و آن خر چه شد؟
دعوی ویرانیِ دیوار برلین میکنی
جنگ تو با طالبِ بیپا و هم بیسر چه شد؟
هیچ میدانی که در غزنی در آن شام سیاه
سرنوشتِ پیکرِ دهها تن از عسکر چه شد؟
کون تو در چوکیِ شورا نمیگیرد قرار
حرفهایی را که میگفتی :«منم نوکر» چه شد؟
آنقدر مشغول خورد و بُرد و قاچاقی هنوز
تو ندانی کارِ آن دیوان و آن دفتر چه شد؟
ای که میگفتی که اسلامت فتاده در خطر
خوب دیدی بعد برجِ ماه سپتمبر چه شد؟
ای برادر! خر نسار این ملتِ بیچاره را
پس بگو سرباز ما در جبهه و سنگر چه شد؟