طنزهای از عزیز علیزاده

عزیز علیزاده
مردم مسوولیت دارند
شنونده های عـزیز رادیو پارلمان سلام ! امروزآقای دلخوش غمگین یار ژورنالیست ورزیده رادیو پارلمان دومصاحبهء جداگانه با دوشخصیت متفاوت انجام داده است. حال توجه شما را جلب میکنیم به شنیدن مصاحبهء نخست ژورنالیست ما با یکی از باشنده های شهر.... درمورد انتخابات پارلمانی که اخیرا ً سپری شد و بعدا ً مصاحبهء را خواهید شنید با محترم..... وکیل منتخب مردم این شهردر ولسی جرگه.
توجه بفرمایید به مصاحبهء اول ما.
- سلام ! خوب شما خوده به شنونده های رادیو پارلمان معرفی میکنین؟
- بلی اسم مه ...... باشنده شهر......
- بسیارخوب ! نظر شما راجع به انتخابات اخیر پارلمان چه است ؟
- بلی... نظر مه ...نظر مه ای است که انتخابات...ببخشین نفهمیدم کدام انتخابات میگـین؟
- انتخابات پارلمانی.... چطو مگر یادتان رفنه؟
- ببخشین نه، یادم است همان انتخاباتی ره میگین که هرچلیپا پنجصد اوغانی قیمت داشت بلی ؟
- بلی ... نمیدانم خو شما هم آنجا بودین؟ آیا به کسی رای دادین یا چطور؟
- هه هه هه... بلی مه چطو اووجه نبودم. بودم حتما ً بودم، آخه د امو روز بود که مه پولدار شدم، اِقه پولَ د عمرم ندیده بودم.
- خو خی قصه کنین تا شنونده ها هم بفامند که منظور تان چیست.
- حوصله! حوصله! حالی مه هوشیار شدیم، تا شرینی مه نرسه یک کلمه هم از زبان مه نمیشنوین. بشما بهتر مالوم اس که شرینی دادن مـُد روز شده، خی مه از کی کم استم ؟! اُ گـلُ بیادر که مُـفت ِ کده گپ بزنم. گپ زدن خو آسان نیس.
- خو باشه اول قصه ایته بری شنونده ها بگو باز شرینی ته بگی.
- نی بابا! مه قرض نمیتم یا بهتر بگویم مصاحبه به کریدت نمیشه. اول پول بعد... اگه نه ! خداحافظ مه رفتم که از غریبی نمانم.
- خو...خو... صبرکو! اینه بگی ای هم شرینی .
- هزار دفعه چرا نه ! مه خو غلام آدم های پولدار و سخی استم. ایطور بود که د امو روز بری خیلی ها مه عکس وکیل صاحب نشان دادم که پیشروی عکس و نام او ره با قلم چلیپا بگذارند...هر چلیپا پنجصد اوغانی ... خو مه از جناب وکیل صاحب محترم از هر چلیپا یکهزار اوغانی گرفتم.... مه میگم خدا همیطور انتخاباته هر روز ده شهر ما بیاره تا کارک مه هم چوک شوه.
- خوو خی شما از ای انتخابات کاملا ً راضی استین ؟
- اووه میگم ....خیلی راضی استم صاحب.
- خوو حالی بری شنونده های رادیو پارلمان بگویین که شما از ای وکیل صاحب منتخب چه توقعاتی دارین ؟
- والله.. صاحب چه بگویم... ما خیلی توقعات داریم صاحب ! ازجناب وکیل صاحب... اونا باید وکالت خوده بکنند صاحب.. خوش باشن صاحب...مثل همیشه خوشگذرانی کنند صاحب. امیتوو انتخاباته زود زود راه بیاندازند صاحب... تا فیض شان بما هم برسه صاحب.
- خوو تشکر از شما که با ما مصاحبه کردین
- از شما هم تشکر که کتی مه قصه کدین و راز دل مه شنیدین و هم خرچ امروز مه دادین.
شما صدای مارا از رادیو پارلمان میشنوید. حال توجه شمارا جلب میکنیم به شنیدن مصاحبه اختصاصی رادیو پارلمان با یکی از وکلای محترم در ولسی جرگه که تازه این چوکی را تصاحب کرده اند.
- خوو وکیل صاحب محترم سلام خدمت شما تقدیم میدارم ! اگر اجازه شما باشه مه میخوایم پرسش های مه مطرح کنم.
-ببخشن یک لحظه مه امی نصواره مه تـُف کنم... خو نفامیدم که شما چه گفتین کتی مه واضح و پوست کنده اختلاط کنین مه لسان های خارجه ره هنوز نمیفامم.
- ببخشین وکیل صاحب ! منظور مه ای بود که اجازه است تا از شما چیزی بپرسم؟ تا مردم هم صدای شماره بشنوند.
- ها... بلی چرا نه، بپرس زود تر که خمار چلم استم سرم ناوقت میشه...
- نخست ازشما میخوایم که خوده بری شنونده های رادیوپارلمان که رادیوی خود شما است معرفی کنین.
- اسم مه.......است. البته تخلص مه چندین بار تا بحال تغیر کده نظر به ضرورت روز. بخاطر ایکه مردم مره خوبتر بشناسند مه باید خوده پوره معرفی کنم.
بیست سال پیش بری اولین بار تخلص مه تفنگ یار انتخاب کدم. چند سال بعدش که کمی ترقی کـده بودم راکت یار شدم، اما چهار سال پیش تخلص مه تفنگ سالار شد که ده امو وقت بری مه خوب جور هم میامد، هه هه هه... و دوسال پیش دولت رتبه نو به مه داد وتخلص مه هم قوماندان سالار شد که مه کاملا ً راضی بودم و راضی هم استم. سر از همین لحظه مه تخلصِ وکیل یار بری خود انتخاب میکنم . و شما میتوانین مره بنام وکیل یار صاحب (!) به شنونده های رادیو دارلمان معرفی کنین.
- ببخشین وکیل یار صاحب! رادیو پارلمان!
- خو خی مه فکرکدم شماهم کدام دار دارین و مردم دار میزنین مثل مه که چند سال پیش داشتم و...
- حالی به شنونده های رادیو پارلمان بگویین که از انتخاب خود به صفت وکیل در ولسی جرگه راضی هستین ؟
- پرسان هم میکنین که راضی هستم یا نیستم. اگه راضی نمیبودم خی ای جشن ها، خیرات ها و محفل ها بری چیست که یک هفته شد در شهر دوام داره و مردم نان مفت میخورن. تنها چلم زدن همکارهای بسیار نزدیک مه لک ها اوغانی خرچ برداشته.
- از پاسخ شما تشکر و حال بری شنونده ها بگویین که او وعـده های ره که به مردم پیش از انتخاب تان داده بودین چه وقت عملی میکنین ؟
- مه وعـده داده بودم ؟ به مردم ؟ شما سوال تانه یک کمی صحیح تر بپرسین...ایطور بپرسین: وعده های ره که مردم به مه داده اند عملی میکنن یانه ؟
- خوو... بلی...ها بفرمایین بگویین که مردم به شما چه وعده های داده بودند؟
- ای مردم اگر رای میدادن یا نمیدادن مه برنده بودم چون مه مثل ارباب شان هستم و اونا هم برده های مه استند... وعـده بتن یا نتن مجبور استند عملی کنند. خوو باز هم مثل همیشه باید از مه اطاعت کنند، مره همکاری کنند د کارهای بیگاری. بخاطر اعمار هرچه زودتر تعمیر های نیمه کارهء مه حصه بگیرند تا هرچه زودترتعمیر ها آباد شوه و شهرهم مقبول. حاصلات زراعتی مره باید جمع آوری کنند، چون زمین های مه از برکت ! جنگ های چندین ساله آنقدر زیاد شده که حسابش از پیش مه هم گم شده، تا بخیر پیش از رسیدن زمستان حاصلات بدست آمده د کشورهای اروپا و امریکا صادر(!؟) شوه.
- خوو... لطفا ً بگویین که شما چه مسئـولیتی در مقابل مردم شهر دارین، مردم که رای خوده د صندوق شما ریختند ؟
- مسئولیت مه ایست که ..... ها .... بری شان اجازه بتم که د ای شهر که حالا قباله اش قانونا ً بنام مه شده، زندگی کنند به شرط آنکه اختیار نفس کشیدن و یا نکشیدن شان کاملاً مربوط به مه باشه.
- خـوب جناب وکیل یار صاحب ! تشکر از مصاحبهء شما.
- مه خو د مصاحبه کـدن بسیار خوش استم میتوانین مدام کتی مه مصاحبه داشته باشین و حالی بریم که یک دودک چلم هم کتی مه بزنین....
پایان
اگر نقاب هــا فرود افتند !
قاصــدک دوان دوان نامه را از منــقار کـبو تـر نامه رسان بگرفت و بدون معـطـلی وارد دربار بشد تعظیم کرد، زمین ادب ببوسید و گفت:
- یا قاعـدة الجهاد از دیار دوست نامه رسیده، اگر بنده را اجازت اندر با شدی به حضور آورمی.
- ای قـاصدک ! از کجا دانی که این نا مه از دوست باشدی نه از خصم؟ مر تورا علم الغیب باشد و ما نا دانسته بدان اندریم ؟
- یا قاعـدة الجهاد ! مرا علم الغـیب در کار نباشدی، نامـه دوست را من از بوی دوست شناسمی .
- با شد مرا بر تو باور آید فی الفور نامه دوست را بگشاه و بمن دِه.
قاصدک فی الفور این کار بکرد، بعدا ً زمین ادب ببوسید و رخصت خواست. قاعـدة الجهاد قاصدک را از حضور امر رخصت بداد و به قرائـت نامهء دوست مشغول بشد.
- سلام به حضور عالیجناب قاعـدة الجهاد والمعظم واما بعد: مخلص را عـفـو تقصیرات که نتوانستمی بحضور آن مبارک شرف یاب گردمی، مخلص را ازطرف قاعـدة الجهاد شب و روز سخت تشویش باشدی، بدین منظور به امرمن پناه گاه بزرگ، مجهز و پیشرفته وغیر قابل تشخیص و نفوذ با مصرف گزاف از خزانه دوستان ما بناء شدندی . این بناء که یک قصر باشد تا یک پناه گاه درمیان کوه ها در مرزة المشترک با کشور خصم اعمار شدندی، مـن از حضور آن عالی جناب خواهم که بزود ترین فرصت به آن محـل رحـل اقامت اندر کنندی تا ایشانرا از جانب خصم گزندی نرسدی ویا از جانب دوستان ما که از آنطرف ابحار به منطقه گسیل شدندی اشتباهی صورت نپزیردی. قاعـدة الجهاد آگاه باشندی که بخاطر دفع بلا و حراست از جان شما، تمام معماران و دست اندر کاران آن بناء نابود و سربنیست شدندی. خاطر مبارک آرام و بی دغـدغـه بادا ! مخـلص شما هم در فرصت مساعـد شخصا ً بحـضور خواهمی رسید.
قاعـدة الجهاد آن نامه بخواند و روی دیده گانش کشید و در کیسهء ردا اش بنهاد و فی الفور قاصدک را نزد خود بخواند و گفت:
- ای قاصدک ! تدارک سفر گیرید، همین حالا، ما در تاریکی شب به دیار دیگری میکوچیم تا از گزند خصم الله و خصم خلق الله در امان باشیم.
قاصدک فی الفور آن بکرد و خبر به لشکریان قاعـدة الجهاد ببرد، در دم بساط ها، خیمه وخرگاه جمع بشد و بالای اسبان و اشتران بار اندر بشد و قافله بعد از طی طریق به محلی که در نامه نگاشته شده بود برسید.
القـصه چند ماهی بگذشت و لشکریان هم تدارکات بگرفتند و آماده اعزام و محاربه با خصم بودند که قاصدک دوان دوان اندر رسید، زمین ادب ببوسید و گفت:
- یا قاعـدة الجهاد ! شخصی که به دوست و یاور ما جنرال اعظم مانـَدی اندرالباب ا لورودی قصر ایستاده ...اما....
- اما چی ؟ ای قاصدک بی وقوف ! فی الفور با عـزت، ادب و احترام جناب جنرال اعظم را به قصر و به دربار آورید تا دیده گانم به دیدار ایشان روشن اندر شوندی.
اما قاصدک در امر قاعـدة الجهاد تأ مل روا داشت و گفت :
- یا قاعـدة الجهاد ! مرا اجازت دهید تا اتفاقی راکه دیدم به حضور رسانمی.
- بگو ای قاصدک عجله کن، آیا جنرال اعظم گزنـدی دیده ؟
- باشد میگویم، اما این جنرال اعظم ، هم جنرال اعظم باشدی و هم جنرال اعظم نباشدی.
- ای چی مزخرفات است ای قاصدک جاهـل ؟ هم جنرال اعظم باشدی و هم جنرال اعظم نباشدی یعنی چی؟ واضحتر بگو تا دانسته شوم.
- با شد میگویم، وقتیکه جنرال اعظم قصر قاعـدة الجهاد را دق الباب نمودند، قراولان خطاب به ایشان پرسیدند کی هستند؟ ایشان جواب گفتند که جنرال اعظم استند، آواز آن مرد کاملا ً به جنرال اعظم ماند، اما قراولان بخاطر اطمینان خاطر آن مرد را تلاشی بدنی کردندی که در نتیجه نقاب ِ که او را شبیح جنرال اعظم ساخته بود از چهره آن مرد فرود افتاد و چهره انگریزی اش با موهای زرد نما یان شد. اما آن مرد با زبان اردوی که کاملا ً به زبان جنرال اعظم ماننـَدی، اسرار دارد که او جنرال اعظم باشد، حال شما گویید که با آن مرد فریب کار و دغـل چی باید بکنیم ؟ سر از تن او جدا کنیم و یا اورا به تیر ببندیم ؟ تا سزای اعمال خویش بیند.
قاعـدة الجهاد ازاستماع این حرف قاصدک به خشم بشد و گفت: زنهار ! که گزندی به او برسد! در غیر آن سر از تن همهء شما جدا کنمی ! مهم این با شد که زبان او زبان جنرال اعظم باشد، تغیر چهره ها را عیب بزرگی درکار نباشدی.
قاصدک فی الفور بیرون اندر بشد تا جنرال اعظم را از قصاص نجات بدهد و به در بار آورد. قاعـدة الجهاد در دل به این جاهـلین بخندید و آهسته زیر لب زمزمه کرد:
- ای جاهلین ! اگر روزی نـقـاب از چهره من هم فرود افتد آنـگاه خواهـید دانست که جنرال اعظم و قاعـدة الجهاد دوبرادری اند که از یک مادر تولـد شده اند.
پایان