نوش جانت ای وکیل

عبدالرووف پاییز حنیفی
عاقبت خود را نمودی در وکالت کامیاب
وعده های چرب دادی این و آنرا بی حساب
با هزاران بسته چشمی کردی خود را انتخاب
بردی میدان را بزورِ پول و نانت ای وکیل !
نوش جانت ای وکیل !!
بودی روز رأی گیری سخت مرد مهربان
می نگفتی با کسی جز صاحب و قربان وجان
می نمودی برس ، بوتِ اهل ده را با زبان
شفقت و مهر و تلطف داشتی با این وآن !
کردی حتی آشتی با دشمنانت ای وکیل !
نوش جانت ای وکیل !!
چون به کام دل رسیدی لیک از راه ریا
گر مؤکل روز ها پشت درت ایستد به پا
سهل برنایی تو از خانه بدون مدعا
بردی از یاد آن همه گردن پتی و التجا
کرده ای از خون مردم پر رگانت ای وکیل !
نوش جانت ای وکیل !!