طنزهای از سخیداد هاتف

سخیداد هاتف
روز معلم
حرف زدن در بارهی روز معلم بسیار سخت شده. حتا آن را تبریک هم نمیتوان گفت. اگر تبریک بگویی یکی میآید و میگوید: «خجالت بکش. معلم با چه تلخی و مشقتی کار میکند و فرزندان وطن را آموزش میدهد و تو چه آسان، با یک تبریک گفتن، شانهات را سبک میکنی و از مسئولیت انسانیات میگریزی«. اگر تبریک نگویی یکی دیگر میگوید: «حالا چنان شده که جنابعالی حتا یک تبریک خشک و خالی را هم از معلمان آزادهی ما دریغ میکنی.»
اگر وضعیت معیشتی بسیار نابسامان معلمان را تحلیل کنی و بر خالیگاهها انگشت بگذاری، یکی ناراحت میشود و میگوید: «معلم شمعی است که خود میسوزد تا تاریکیها را بزداید. معلم نیز میتواند مثل دیگران دنبال مادیات برود، اما نمی رود و در عوض به روشنگری میپردازد. کار مقدس معلمی را نباید با انگیزههای مادی پیوند داد و از ارزش آن کاست.»
اگر بگویی معلمان بسیاری هستند که هیچچیز برای شان به اندازهی همان معاشی که میگیرند ارزشی ندارد و معلمیشان در واقع روزگذرانی است، یکی به خشم میآید و میگوید:
«اولا معلم هم انسان است و مجبور است معیشت یک خانواده را تامین کند. ثانیا، معلمی که در مکتب روزگذرانی کند اساساً معلم نیست. مقام معلم بسی بالاتر از اینهاست.»
واقعیت اما آن است که تا از کار معلمی و آموزگاری قداست زدایی نشود، ما هرگز معلمان را در موقعیت عینیشان نخواهیم داد. معلم پیامبر نیست که بیمزد هدایتگری کند. معلم معصوم هم نیست که از بند خطا و گناه رسته باشد. معلم مَلَک و فرشته هم نیست که نیازهای معیشتی و غیر معیشتی نداشته باشد. معلمی یک کار مقدس نیست؛ شغلی در میان شغلهاست. شغل حساسی هم هست.
هر شغلی اقتضائات و الزامات حرفهیی و حقوقی دارد و در چارچوب یک قرارداد یا تعامل اقتصادی شکل میگیرد. کسی که خود را برای شغل معلمی آماده نکرده باشد، نباید معلم شود. از آن سو، این انتظار هم نباید وجود داشته باشد (در دولت و جامعه و نهادهای مدنی) که معلمی کارِ ایثارگران و عاشقان روشنگری است. به این معنا که نیاز یک معلم به پول و منافع مادی باید به صراحت و کفایت به رسمیت شناخته شود.
در جامعهی ما، روز معلم روز دردناکی است. چون روز معلم سیاه است ولی ما با دادن گلی به او و دکلمهی شعری میخواهیم این روز را سپید کنیم. روز جامعه هم سیاه است، چون معلم ناپروردهیی که فقر علمی و حرفهیی (برای کار معلمی) دارد و جیباش نیز خالی است، شاگردانی در همین حد ما پرورش خواهد داد: مایی که مهمترین تخصص مان نزاع بیپایان است.
پایان
سبکهای مختلف مدیریت
سبک غَنَوی: در این سبک مدیریت، مدیر ابتدا در یک چارچوب بنیادین دریاها را خوب بخار میدهد تا ابر تشکیل شود. بعد به ابر دستور میدهد که ببارد و آن قدر ببارد که سیلاب جاری شود. وقتی که سیل آمد و شهر و ده را غرق کرد، مدیر شروع میکند به پژوهش در این مورد که در جهان چه مدلهایی برای بند آوردن سیلاب تا کنون مورد مطالعهی انتروپولوژیک قرار گرفته اند. آنگاه، مدیر تصمیم میگیرد که راه سیلاب را ببندد. اما نمیتواند. در این نقطه، مدیر معده درد میشود و برای تداوی به یک کشور دیگر سفر میکند و دیگر بر نمیگردد.
سبک شیک: در این سبک مدیریت، مدیر از سیلاب خواهش میکند که از راههای معین و مشخص و در کمال نزاکت و مهربانی وارد شهرها و روستاها شود و تا آنجا که در توان پرهیزش هست، از خراب کردن مزارع مقبول و خانههای بیوتیفول خودداری نماید. اما از آنجا که سیلاب معمولا زبان فارسی و پشتو نمیفهمد و انگلیسیاش هم لنگ است، خواهش مدیر را نادیده میگیرد و تمام شهرها و روستاها را ویران میکند. آن وقت، مدیر واسکت بیست و چهار جیبهی خود را میپوشد و به هند میرود و از تاج محل دیدن میکند و وقتی که به کشور بر میگردد، کسی نمانده و او انشاءاللهگویان از خدا میخواهد که به رفتهگان جنت برین عطا نماید. سبک تحقیقی: در این سبک، مدیر که معمولا یک فرد محقق است، ابتدا کمر به تحقیق میبندد تا مشخص شود که آن آب خروشانی که وارد حویلیاش شده و هر لحظه کف میکند و بالا میآید واقعا سیلاب هست یا نیست. بعد که معلوم شد آنچه میبیند سیلاب هست، به رییس دفتر خود زنگ میزند و میگوید که این آبها را از حویلی محو نمایید، چرا که من با سیل میانهیی خوبی ندارم. اما رییس دفتر جواب نمیدهد، چون او را ابتدا خواب و سپس آب برده است.
سبک جهادی: در این سبک مدیریت، مدیر معتقد است که هیچ چیز به اندازهی ریش در مقابله با هجوم سیلاب موثر نیست. مدیر اصرار میکند که در تمام جهان به تجربه اثبات شده است که بهترین ابزار مقابله با سیلاب ریش است، اما نه هر ریشی. ریش باید ریش مجاهدین باشد. این مدیر، برای این که اثبات کند حرفاش درست است میرود و ریش خود را در برابر سیل میگذارد، اما وقتی که سیل از ریشاش عبور کرد، پاکستان را متهم میکند که سیلابها را دستکاری کرده و آن را طوری تنظیم کرده که از ریش مجاهدین حیا نکند.
سبک نیکتایی: در این سبک، مدیر نیکتایی خود را در برابر سیل میگذارد ولی وقتی که دید سیل را با نیکتایی نمیتوان از بین برد، لباس نظامی میپوشد و به پایتخت بر میگردد و از آنجا به ترکیه میرود. سیلاب دوباره جاری میشود اما صدایش به انقره و استانبول نمیرسد.
پایان
بگویید اوکی و آنلاین شوید!
از خوبیهای قرن بیست و یکم یکی این است که در این قرن دیگر هیچ کسی مجبور نیست در همان دنیای خشک و بیروحی که در اطرافش هست زندگی کند. فرق نمیکند کی و در کجا باشی و سهمات از جیفهی دنیا چهقدر باشد. همیشه میتوانی به انترنیت کمسرعت یا پرسرعت وصل شوی و واقعیت زندگی را پشت سر بگذاری و دنیای مطلوب خود را چنان که دوست میداری بیافرینی. مثلا اگر مدیر کل(به ضم کاف) مملکت باشی، میتوانی به اوضاع ولایتها نظر کنی و چون از وضعیت خوشت نیامد، فورا با دنیای شیرین رویای آنلاین خود وصل شوی و در عالم رویا تصور کنی که همه چیز تحت مدیریت است. و این در حالی است که آن بیپدرهایی که مشهور به طالب اند، اما در اصل برادران مایند، چون هنوز در قرن ِ غار زندگی میکنند واقعیتها را در همان اندازهی واقعی شان میبینند. در دنیای آنلاین، تنها رییسجمهور نیست که از آزادی رویاسازی بهره مند است. همهی ما از این امکان برخوردار هستیم. مثلا یک قهرمان در دُبی نشسته و عیش زندگی را میبرد. مریدی در کابل با خود میگوید «چهطور است این قهرمان را همین لحظه در میدان نبرد و در حال بازی با خون و آتش تصور کنم؟» و تصور میکند و تصور میشود و در نتیجه همان کسی که مثلاً در دبی هست، در قندوز هم هست. یا مثلا سازمان عفو بینالملل میگوید که در قندوز طالبان بر زنان و دختران تجاوز کردهاند. مسئولان بخش پشتوی دویچهوله با خود میگویند «سازمان عفو بینالملل دیگر کیست؟ سازمان عفو دویچهوله بخش پشتو این طور فکر نمیکند». بعد، میبینیم که نوشتهاند که آن که بر زنان قندوز تجاوز کرد، طالب نبود، یک نفر دیگر بود؛ اصلا خود گزارشگر سازمان عفو بینالملل بود. هرچه هم بگویی خانم، آقا، این چیزی که شما میگویید هیچ ربطی به گزارش آن سازمان ندارد، به گوش کسی نمیرود. میگویند ما اینطوری بهتر میپسندیماش. گر تو نمیپسندی، تغییر ده فضا را. یعنی از فضای خبر برو به یک فضای شیرینتر. مثلا برو یک عکس از دسترخوان غذای شامات بگیر و در فیسبوک بگذار و زیرش بنویس «دوستان، جای تان خالی. همین اکنون نزدیک است بتَرَکم.» هیچکس دیگر مجبور نیست در دنیای ملالآور دقت زندهگی کند. همه با هم روزنامهنگار شهروند و مدیر و قهرمان و بقیهی چیزها هستیم. خوش به حال مان.
پایان
..........................